لاچمن دشمن را از زره و سلاح محروم کرد
در نهایت لاکشمن آتکایه متخصص بسیاری از علوم اسلحه و سلاح را از سلاح و سلاح محروم کرد.
آتکای احمق بدون اسب و تاج و ارابه سوار شد.
او را از اسب و تاج و جامه محروم کردند و سعی کرد خود را مانند دزدی که نیروی خود را جمع می کند پنهان کند.513.
(لاچمن) تیرهایی مانند صاعقه به سوی دشمن پرتاب می کند
او تیرهایی را پرتاب کرد که مانند واژرای ایندرا ویرانی به بار آورد و آنها مانند آتش پیشروی مرگ ضربه زدند.
سپس آتکای یودا نیز عصبانی شد
قهرمان Atkaaye مانند ابرهای روز قیامت به شدت خشمگین می شود.514.
بنابراین آتاکای شروع به آشکار کردن شعله های کفر کرد.
او مانند مردی بدون انرژی جوانی شروع کرد به جست و خیز کردن، بدون اینکه او را راضی کند به زن چسبیده بود.
همانطور که یک سگ سگی را بدون دندان می گیرد،
یا مثل سگ بی دندانی که خرگوشی را بگیرد که هیچ آسیبی به او نرساند، یا مثل یک آزاده بدون منی.515.
به عنوان یک فرد بی پول برخی از کسب و کار یا
اتکایی در چنین موقعیتی قرار داشت که توسط یک تاجر بی پول یا یک جنگجو بدون سلاح تجربه می شود.
مثل اثر فاحشه منحط
او شبیه فاحشه و زشت بود یا ارابه ای بدون اسب.516.
آنگاه لاچمانای سخاوتمند خشمگین شد (او را زد) با شمشیر و
سپس لاکشمان خیرخواه شمشیر لبه تیز خود را چسباند و دیو را به دو نیم کرد.
سپس یک جنگجو (به نام آتاکای) سقوط کرد.
که رزمندگانی به نام عطکای در میدان نبرد افتادند و با دیدن او (سقوط) بسیاری از رزمندگان فرار کردند.517.
پایان فصل با عنوان «کشتن آتکایه» در راماوتار در BCHITTAR NATAK.
اینک شرح جنگ با مکراخ آغاز می شود:
PAADHRI STANZA
سپس مکراخ آمد و (در مقابل) سپاه ایستاد
پس از آن مکراچه به سپاه پیوست و گفت. ���ای رام! اکنون نمی توانید خود را نجات دهید
کیست که پدر ناشکسته ام (خار) را در مزرعه کشته است؟
آن که پدرم را کشته است، آن جنگجویان توانا پیش بیایند و با من جنگ کنند.»518.
رام چاندرا چنین سخنان (خود) را شنید
رام این سخنان کج را شنید و با خشم زیاد اسلحه و بازوهایش را در دستانش گرفت
با کشیدن تیرهای زیادی در بدنش کشته شد
(کمان) تیرهایش را کشید و بی ترس مکراخ را کشت.519.
هنگامی که (مکراچ) قهرمان کشته شد و سپاه نیز کشته شد.
وقتی این قهرمان و ارتشش کشته شدند، همه جنگجویان بدون سلاح فرار کردند (از پرونده)
سپس «کومبا» و «آنکومبا» (دو غول نامبرده) آمدند
پس از آن کومبه و آنکومبه جلو آمدند و مانع سپاه رام شدند.520.
اینجا ماکراچ باد به پایان می رسد.
AJBA STANZA
اسب ها شروع به پریدن کردند
غازی شروع به غرش کرد.
(که) به زره آراسته شده اند
اسبها می پریدند، جنگجویان رعد و برق می زدند و شروع به زدن ضربات می کردند و با اسلحه و اسلحه تزئین می شدند.
زره در حال شکستن است،
فلش ها در حال اجرا هستند.
رزمندگان ارابه (پا) دارند
کمانها شکست، تیرها رها شد، جنگجویان محکم شدند و شفتها باران شد.522.
ارواح پرسه می زنند،
(که) پر از شادی راه می روند.
(بسیاری) پر از خشم هستند.