که مظهر خدای ایندرا در شکوه و جلال او بود.(3)
نام او سومات سن بود و با عجله به شکار رفت.
همراه با شاهین ها و سگ هایش.(4)
سومات سن در مجمع اعلام کرده بود:
هر کس با آهو مقابله کند، باید شکار کند.
چوپایی
هر که پیش از آهو بیاید،
«آهو به چشم او آمد، او باید اسب خود را پشت سر بگذارد.
یا آهو را می کشد یا می افتد و می میرد
"یا باید آهو را بکشد یا هرگز برنگردد تا" صورت خود را به من نشان دهد.(6)
این کاری است که قانونگذار انجام داده است
به لطف خداوند آهو برای مقابله با شاهزاده سلطنتی آمد.
سپس سوماتی سینگ اسب را راند
سپس سومات سینگ اسب خود را دوید و آهو را تعقیب کرد.(7)
دوهیرا
با تعقیب و گریز، سن به شهر روپ رسید.
و با ديدن دختر وزير، ادراك خود را ماندگار كرد.(8)
چوپایی
بعد از خوردن پاان (آن زن) پودی درست کرد
هنگام خوردن برگ سوسک به سمت شاهزاده تف کرد،
سوماتی سن دوباره به او نگاه کرد
وقتی سومات سن به او نگاه کرد، احساس آرامش زیادی کرد.(9)
(آن زن) راج کومار را به معبد دعوت کرد
شاهزاده او را به خانه اش صدا زد و با رضایت با او رابطه جنسی برقرار کرد.
(راج کومار) گفت که برای کشتن آهو آمده ام.
او به او گفت که برای شکار آهو آمده است، اما اکنون از عشق ورزیدن لذت می برد.(10)
ساعت چهار شب شادی حاصل شد
آنها چهار ساعت شب را با شادی سپری کردند و از رابطه جنسی بسیار لذت بردند.
(هر دو) در ذهن بسیار خوشحال بودند
آنها قلب را کاملاً شاد کردند و از رابطه جنسی با اتخاذ حالات مختلف خوشحال شدند.(11)
دوهیرا
هر دو با پیروی از کوکا شاسترا لذت بردند،
و اتخاذ مواضع مختلف که قابل شمارش نیست.(12)
شب گذشت و صبح پلیس آمد.
او را بستند و بردند تا بکشند، چون راه دیگری نبود.(l3)
چوپایی
پسر شاه توسط پیاده ها بسته شد.
سربازان شاهزاده را بستند و همه مردم شهر برای دیدن آمدند.
(هنگام) (عبور) نزدیک خانه پادشاه
وقتی از کنار قصر راجاس عبور کردند، رجا نیز متوجه شد.(14)
روشنی (رای) از ترکیه اسب سفارش داد
آن دختر یک اسب ترک را صدا کرد و خود را به شکل یک مرد درآورد.
نیم میلیون جواهرات بپوشید
صد هزار زیور آراست و لباس سیاه پوشید.(15)
دوهیرا
راجا با دیدن او (او) حساسیت خود را از دست داد.
او پسر کیست؟ شما او را در اینجا پیش از من صدا کنید.» (16)
چوپایی