چهار دختر به حکیم کاشیاپ داده شد و بسیاری از دختران با خدای چاندراما (ماه) ازدواج کردند.
بسیاری (دختران) به کشورهای دیگر رفتند.
بسیاری از آنها به کشورهای خارجی رفتند، اما گوری (پروایت) شیوا را نام برد و ازدواج کرد.11.
وقتی شیوا با (گاوری) ازدواج کرد و او را به خانه آورد
هنگامی که پارواتی پس از عروسی به خانه شیوا (رودرا) رسید، انواع مختلفی از روایت ها رایج شد.
فرستاد دنبال همه دختران.
پادشاه همه دخترانش را صدا زد و همه همراه شوهرشان به خانه پدرشان آمدند.
کسانی که دامادهای شاه در کشورها و مناطق بودند
همه پادشاهان داخل و خارج از کشور، شروع به رسیدن به خانه پدرشوهرش کردند.
دیدن شیوا به شکل دیگری،
با توجه به عادات لباس پوشیدن عجیب رودرا، هیچ کس نمی توانست به او فکر کند.
داکشا (دخترش) را نیز گوراجاس صدا نکرد.
پادشاه داکشا گوری را دعوت نکرد، سپس گائوری از دهان ناراد در مورد آن شنید، او در ذهن خود به شدت عصبانی شد.
و بدون دعوت به خانه پدرش رفت.
او بدون اینکه به کسی چیزی بگوید به خانه پدرش رفت و بدن و ذهنش از نظر عاطفی شعله ور بود.
(گاوراج با دیدن بی احترامی او و شوهرش) از جا پرید و به سوی یاگ کند رفت.
او که به شدت خشمگین شده بود، در گودال قربانی فرو رفت و به دلیل رفتار باوقار خود، آتش سرد شد.
سپس (دره ها) آگنی یوگیک را آشکار کردند
اما ساتی (پرواتی) آتش یوگای او را روشن کرد و با آن آتش بدنش از بین رفت.
نارادا آمد و تمام ماجرا را اینگونه برای شیوا تعریف کرد.
ناراد از طرف دیگر نزد شیوا آمد و گفت: «چرا اینجا نشستهای که با کنف مست شدهای (و آنجا گواری خود را زنده زنده سوزانده است)».
توجه (شیوا) با شنیدن این حرف از بین رفت و عصبانیت در ذهنش پدید آمد.
با شنیدن این، مراقبه شیوا در هم شکست و قلبش پر از خشم شد، سه گانه خود را بالا گرفت و به طرف آن طرف دوید.
به محض اینکه (شیوا) به آن مکان رفت،