بلافاصله پیاده شدن (آن زن) سه بار سلام کرد
(و گفت) من بهای خود را گرفتم، (اکنون) شما اسب خود را بگیرید. 10.
دوگانه:
با تحویل تمبر به خانه و نشان دادن شخصیت به او
سپس خوشحال شد و اسب را به پادشاه داد. 11.
در اینجا پایان فصل 145 مانتری بوپ سامواد از تریا چاریترا از سری چاریتروپاخیان است، همه فرخنده است. 145.2931. ادامه می یابد
دوگانه:
(یک) ملکه ای بود به نام پرامودا کوماری که ظاهرش بسیار زیبا بود.
(او) پادشاهی به نام بیجی راج را دید و او را دوست خود قرار داد. 1.
قاطعانه:
(او) بیجی راج را به خانه فراخواند.
با شادی (با او) بازی کرد.
سپس با او عشق بورزید و کلمات را اینگونه تلفظ کنید.
ای راجان! به حرف های من گوش کن و در ذهنت نگه دار. 2.
وقتی پدرم سامبر میکرد
بنابراین با دیدن فرم شما گیج شدم.
اما پادشاه دوم جنگ کرد و مرا با خود برد.
هیچ یک از زندگی من (جز) با خوردن زهر و مردن از بین نرفت. 3.
با پشتکار فوق العاده نمی توان شکست.
هیچ سردی در دل نیست تا صورت تو را نبیند.
شخصیتی بسازید که بتواند شما را جذب کند.
یه همچین روشی بهم بگو که منو همسرت کنی. 4.
من به عنوان یک جوگان در معبد ماها رودرا خواهم آمد.
من با چند نفر به آنجا خواهم رفت.
ای مهاراجه! شما باید با مهمانی (خودتان) به آنجا بیایید.
بدکاران را (که با آنها آمده اند) بکش و مرا ببر. 5.
با گفتن این علامت به او و سپس با خوشحالی
از زبان خود به مردم گفت:
فردا به معبد ماها رودرا می رود
و بعد از یک شب دوباره به خانه برمی گردم. 6.
(او) با چند نفر به آنجا رفت.
برای اجرای جاگراتا به معبد ماها رودرا رفت.
پادشاه از آمدن (آن) معشوق آگاه شد.
(او) صبح نگذاشت و با مهمانی رسید. 7.
مردانی که با زن بودند، اول آنها را کشتند.
رزمندگانی که زنده فرار کردند رانده شدند.
پس از آن در زمان ملکه
و با خوشحالی به خانه اش رفت.8.
رانی در سوخپال حمل شد.
با خوشحالی در آغوش گرفت و بوسید.
زن با صدای بلند فریاد زد تا مردم بشنوند.
اما در دلش دعا می کرد (به دوست). 9.
در اینجا فصل 146 Mantri Bhup Samvad از Tria Charitra از سری Charitropachyan به پایان می رسد، همه چیز فرخنده است. 146.2940. ادامه می یابد
بیست و چهار:
دختری به نام خیری بود.
خواب دوم او سامی نام داشت.
شوهرش فتح خان خیلی عالی بود.
در میان آن سه نفر معروف بود. 1.