کریشنا از آنجا دور شد که هر دو نیرو با صدای بلند گفتند: "بگذارید هر دو ارتش در محل خود بمانند و اکنون ما هر دو یعنی من و پوندریک در این میدان نبرد خواهیم جنگید."2265.
(اى سورامیون! شما) گوش فرا دهید، او (خود) را غنى شیام نامیده است و من را نیز غنى شیام مى نامند.
کریشنا این را گفت: "من خودم را گانشیام می نامم، به همین دلیل است که شرگال با نیروهایش برای حمله آمده است.
«چرا هر دو نیرو باید با یکدیگر بجنگند؟ بگذارید بایستند و تماشا کنند
مناسب است من و پوندریک بجنگیم.»2266.
دوره
هر دو ارتش با اطاعت از کلام (خداوند کریشنا) و کنار گذاشتن خشم، ایستادند.
با موافقت با این پیشنهاد، هم نیروهایی که خشم خود را کنار گذاشتند در آنجا ایستادند و هم واسودف ها برای مبارزه به جلو پیش رفتند.2267.
SWAYYA
گویا دو فیل مست یا دو شیر آمده بودند تا با هم بجنگند
به نظر می رسید که دو کوه بالدار در روز قیامت در حال پرواز بودند تا با یکدیگر بجنگند،
یا هر دو روز طوفان متناوب شد، یا دو دریا مواج شد.
یا ابرها در روز قیامت رعد و برق میباریدند و با خشم میباریدند، به نظر میرسید که رودراس خشمگین بودند.2268.
KABIT
همانطور که باطل نمی تواند در برابر حقیقت، شیشه در برابر سنگ، جیوه در برابر آتش و برگ در برابر موج قرار گیرد.
همانطور که دلبستگی در برابر دانش، کینه در برابر خرد، غرور در برابر برهمن زاهد و حیوان در برابر انسان نمی تواند باقی بماند.
همانطور که شرم در برابر شهوت، سرما در برابر گرما، گناه به نام پروردگار، شیء موقت در برابر شیء دائمی، بخل در برابر صدقه و خشم در برابر احترام نمی تواند ایستادگی کند.
به همین ترتیب این دو واسودووا متشکل از صفات متضاد با یکدیگر جنگیدند.2269.
SWAYYA
نبرد شدیدی در گرفت، سپس سری کریشنا چاکرای (سودارشان) را به دست گرفت.
هنگامی که جنگ وحشتناک در آنجا درگرفت، در نهایت کریشنا در حالی که دیسک خود را در دست داشت، شرگال را به چالش کشید و گفت: "من تو را می کشم.
(بعد از گفتن این جمله، سری کریشنا) چاکرای سودارشان را ترک کرد و بر سر دشمن زد و او را تکه تکه کرد.
او بحث خود را (سودارشان چاکرا) رها کرد که مانند کوزه گر به کمک نخ، سر دشمن را برید و کشتی را از چرخ گردان جدا کرد.2270.
با دیدن اینکه سریگال در جنگ کشته شد، (آن موقع بود) پادشاه کاشی، حمله کرد.
پادشاه کاشی با دیدن شرگال مرده جلو رفت و جنگی وحشتناک با کریشنا به راه انداخت.
در آن مکان ضرب و شتم زیاد بود، در آن زمان سری کریشنا (دوباره) چرخ را می راند.
ویرانی بزرگی در آنجا رخ داد و قهرمان نیز کریشنا دیسک خود را رها کرد و مانند پادشاه قبلی سر شاه را برید.2271.
هر دوی این نیروها کریشنا را دیدند که جنگجو را با عصبانیت نابود می کرد
همه خوشحال شدند و نوازندگی و طبل نواخته شد
به اندازه بسیاری دیگر از رزمندگان دشمن، همه به خانه های خود رفتند.
رزمندگان لشکر دشمن رهسپار خانه های خود شدند و مانند بارانی که از ابرها می بارید از آسمان بر کریشنا بارانی بود.2272.
پایان فصل با عنوان "کشتن شرگال همراه با پادشاه کاشی" در کریشنااتارا در باچیتار ناتاک.
اکنون شرح نبرد با سوداکشا آغاز می شود
SWAYYA
هنگامی که نیروهای دشمن فرار کردند، کریشنا به سمت ارتش خود آمد
آن خدایان که آنجا بودند، به پای او چسبیدند
همه آنها پس از دعا به خداوند کریشنا و روشن کردن بخور دادن، سانخا را نواختند.
آنها در اطراف کریشنا طواف کردند، در آنجا دم کرده، عودها را سوزاندند و کریشنا را به عنوان قهرمان واقعی شناختند.2273.
از آن طرف داکشا در حال ستایش کریشنا به خانه اش رفت و از این طرف کریشنا به دوارکا آمد.
در آن طرف در کاشی، مردم از نمایش سر خرد شده شاه ناراحت شدند
همه (مردم) این گونه شروع به صحبت کردند که شیام شاعر این گونه نقل کرده است.
آنها اینگونه صحبت کردند که پاداش رفتاری بود که پادشاه نسبت به کریشنا اتخاذ کرده بود.2274.
برهما، نارادا و شیوا توسط مردم جهان پرستش می شوند.
برهما، نارادا و شیوا که مردم در مورد آنها تعمق می کنند و با بخور دادن و دمیدن حلزون، آنها را با خم کردن سر پرستش می کنند.
می گوید شیام شاعر با تقدیم گل به آنها تعظیم می کند.
آنها برگها و گلهایی را با سرهای خمیده ارائه می دهند، این برهماها، نارادا و شیوا و غیره قادر به درک رمز و راز کریشنا نبوده اند.2275.
سودچان، پسر پادشاه کاشی، در دل خود بسیار خشمگین شد.
سوداکشا، پسر پادشاه کاشی، خشمگین شد، فکر کرد: «هر که پدرم را کشت، من هم او را خواهم کشت.