همه خدایان با هم فکر کردند
همه خدایان با هم در این مورد تأمل کردند و به سمت شیر-اقیانوس رفتند.
(رفتن به آنجا) «کال پوراخ» را تجلیل کرد.
در آنجا آنها KAL، خداوند نابودگر را ستایش کردند و پیام زیر را دریافت کردند.
مونی (دیج) به نام جمادگانی در جهان سلطنت می کند.
خداوند ویرانگر گفت: حکیمی به نام یاماداگنی روی زمین میماند که همیشه برمیخیزد تا با اعمال نیک خود گناهان را از بین ببرد.
ای ویشنو! شما به (خانه) او بروید و آواتار را فرض کنید
«ای ویشنو در خانه او ظاهر شو و دشمنان هند را نابود کن».
BHUJANG PRAYAAT STANZA
خانه Jamadagni برهمن (ویشنو) تجسم یافته است.
درود بر حکیم تجسم مانند یاماداگنی که از طریق همسرش رنوکا زره پوش و حامل تبر (یعنی پاراشوراما) به دنیا آمد.
(به نظر می رسید که) خود کال (این) را برای کشتن چترها به خود گرفته بود
او خود را به عنوان مرگ برای کشتریاها نشان داد و پادشاهی به نام Sahasrabadhu را نابود کرد.5.
من آنقدر قوی نیستم که بتوانم کل داستان را بگویم.
من عقل لازم برای توصیف کل داستان را ندارم، بنابراین از ترس اینکه مبادا حجیم نشود، آن را خیلی کوتاه می گویم:
شاهان آپار چاتری پر از غرور بودند.
پادشاه کشاتریا از غرور مست شده بود و پاراشوراما برای نابودی آنها تبر را در دست گرفت.
(پیشینه ماجرا این بود که) کامادهنو گائو دختری به نام ناندینی داشت.
ناندینی، گاو برآورده کننده آرزو، مانند دختر یاماداگنی و کشاتریا ساهاسراباهو، از التماس آن از حکیم خسته شده بود.
(فرصت را غنیمت شمرد) گاو را برد و پدر پاراشورام (جمادگانی) را کشت.
در نهایت، او گاو را ربود و یاماداگنی را کشت و پاراشوراما برای انتقام گرفتن، همه پادشاهان کشاتریا را نابود کرد.
پس از این کار، زن (جمادگنی) به (بان) رفت و (پاراشورام) را یافت.
از همان دوران کودکی پاراشوراما در ذهنش درباره هویت قاتل پدرش کاملاً کنجکاو بود.
هنگامی که پاراشورام) نام پادشاه ساهاسراباهو را با گوش های خود شنید،
و چون فهمید که این پادشاه ساهاسراباهو است، با بازوها و سلاحهای خود به سوی جایگاه او حرکت کرد.
پاراشوراما به شاه گفت: ای شاه چگونه پدرم را کشتی؟
حالا می خواهم با تو جنگ کنم تا تو را بکشم...
ای احمق (پادشاه)! برای چی نشستی؟ نگهداری سلاح،
او همچنین گفت: «ای احمق، اسلحه خود را در دست بگیر، وگرنه آنها را رها کن، از این مکان فرار کن».
وقتی پادشاه چنین سخنان تندی (پاراشورام) را شنید، خشمگین شد
شاه با شنیدن این سخنان کنایه آمیز از خشم پر شد و اسلحه خود را در دست گرفته بود و مانند شیر برخاست.
(پادشاه) مصمم بود (اکنون) برهمن خونین را در میدان جنگ بکشد.
او با قاطعیت به میدان نبرد آمد، زیرا میدانست که پاراشورامای برهمن میخواهد در همان روز با او بجنگد.
با شنیدن سخنان پادشاه، همه جنگجویان رفتند.
با شنیدن سخنان خشمگین پادشاه، جنگجویان او با خشم شدید، خود را (با سلاح خود) تزئین کردند، به جلو رفتند.
(آنها) گرز و صحیثی و سه گانه و نیزه را گرفتند.
شاهان بزرگ سایبان دار با محکم نگه داشتن سه گانه، نیزه ها، گرزها و غیره، برای جنگ به جلو حرکت کردند.
نراج استانزا
شمشیر در دست،
رزمندگان توانا که شمشیرهای خود را در دست داشتند با فریادهای بلند به جلو حرکت کردند
می گفتند ضرب و شتم
آنها میگفتند «بکش، بکش» و تیرهایشان خون مینوشید.
حمل زره (روی بدن و دست) زره پوش،
رزمندگان با زره پوشیدن و خنجرهایشان با خشم شدید به جلو حرکت کردند.
تازیانه های (اسب ها) شروع به ترکیدن کردند
ضربات شلاق اسبها صداهای کوبنده ایجاد می کرد و هزاران تیر (از کمان) بیرون می زدند.
رساوال استانزا
(همه رزمندگان) در یک مکان جمع شدند