و به هشت تکه افتاد. 3.
دوگانه:
عشق بد (یک بار) به دست آمد، (دوباره نمی توان آن را ترک کرد).
او چنان مست شد که گویی مشروبات الکلی نوشیده بود و در ذهنش مجذوب شده بود. 4.
بیست و چهار:
(او) کنیز را به آنجا فرستاد
و آنچه در ذهنش بود به او گفت.
راه افتاد و به دوستش رسید
و شروع به توضیح دادن برای او به طرق مختلف کرد. 5.
قاطعانه:
سپس آن جوان خوش تیپ (چابیل داس) به آنجا رفت.
راج کوماری با همنشینی با (آن) جوانان به طرق مختلف، به خوشبختی بزرگی دست یافت.
او پریتام را در آغوش خود بغل کرده بود (و همچنین چبیل داس).
محکم نشسته بود و اجازه نمی داد این طرف و آن طرف حرکت کند. 6.
دوگانه:
همنشین (او) یکی خوش تیپ و دیگری جوان و سومی خوش تیپ بود.
او همیشه شب و روز در ذهن خود زندگی می کرد. 7.
بیست و چهار:
یک روز دوستی چنین گفت:
(من) از پدرت خیلی می ترسم.
اگر پادشاه مرا در معاشرت با تو دید
سپس آن را می گیرد و به یاملوک می فرستد. 8.
راج کوماری خندید و گفت:
شما شخصیت زنان را نمی شناسید.
من تو را در کسوت مردانه نزد حکیم فرا خواهم خواند،
فقط در آن صورت من شما را دوست صدا می کنم. 9.
او (مرد) را بر روم ویرانگر (نفت) نهادند.
و ریش و سبیلش را پاک کرد.
تو دستش دادی
و صورت میترا (یک) گواین را ساخت. 10.
(سپس او را همانجا صدا زد) جایی که پدر نشسته بود.
آهنگ های خوب خوب را از (That Gawain) از دست دادم.
پادشاه از شنیدن موسیقی او بسیار خوشحال شد
و آن Gawain را "خوب خوب" نامید. 11.
سانکار دی گفت:
گاواین! تو به (یک) حرف من گوش کن.
تو هر روز با لباس مبدل به اینجا می آیی
و در اینجا آهنگ هایی با ملودی شیرین بخوان. 12.
با شنیدن این حرف، خود را به شکل یک مرد درآورد.
(به این صورت بود) انگار ماه در مشرق طلوع کرده است.
همه مردم او را یک زن می دانستند،
اما زنان احمق شخصیت را درک نکردند. 13.
قاطعانه:
(او) با لباس مبدل دوست می آمد
و می آمد و با راج کوماری بازی می کرد.
هیچ کس نمی توانست جلوی او را بگیرد و او را با یک Gawain اشتباه بگیرد.
(هیچ کس) شخصیت یک زن احمق را درک نکرد. 14.
دوگانه: