و (بسیاری) شیر و خرس و آهو را کشت.
نزدیک اسکاواتی نگر رفت.
از دیدن زیبایی های شهر خوشحال شد. 4.
(در ذهنش شروع به فکر کردن کرد) پادشاهی که شهرش خیلی زیباست،
همسرش (یعنی ملکه) چقدر زیبا می شود.
مانند نحوه دیدن فرم او.
وگرنه بیا اینجا به عنوان قدیس بمیریم. 5.
(او) زره خود را برداشت و دامان گرفت.
جواهرات را بردارید و مدفوع بیبوتی (خاکستر) را بردارید.
در تمام بدن لباس مبدل یک قدیس ایجاد کرد
و روی درش صندلی گذاشت. 6.
چند سال (او) گذراند (آنجا نشسته)
اما نتوانست ملکه را ببیند.
پس از روزهای بسیار سایه (ملکه) را دید.
(پادشاه) باهوش بود (بنابراین) به تمام اسرار فکر کرد. 7.
رانی با خوشحالی در خانه (ش) نشسته بود،
پس سایه آن زیبایی در آب افتاد.
در حالی که آنجا ایستاده بود، آن پادشاه او را دید
و تمام اسرار را درک کرد.8.
هنگامی که زن نیز سایه او را (در آب) دید
سپس در ذهن اینگونه فکر کنید
که شبیه راجکومار است،
(یا) کاما تجسم Dev است. 9.
ملکه یک تونل باف را صدا کرد.
مخفیانه به او پول زیادی داد.
او در خانه اش یک تونل درست کرد
و به آنجا رفت، اما کسی را پیدا نکرد. 10.
دوگانه:
(او) سخی را از همان راه فرستاد که به آنجا رسید.
او طناب شاه را گرفت، اما کاری از دست او (پادشاه) نشد. 11.
بیست و چهار:
سخی پادشاه را به آنجا برد،
جایی که رانی راهش را زیر نظر داشت.
این (سخی) با او دوست شد
و هر دو به میل خود بازی های جنسی را انجام دادند. 12.
هر دوی آنها انواع و اقسام بوسه ها را گرفتند
و زن حالت های مختلفی را ارائه داد.
(او) دل شاه را اینگونه متحیر کرد،
همان گونه که نیکوکاران مجذوب شنیدن شعر با گوش می شوند. 13.
ملکه گفت: ای دوست من! حرف های مرا بشنو!
قلب من به تو گره خورده است.
وقتی سایه ات را دیدم
از آن به بعد ذهن من (در محل سکونت شما) لجباز شده است. 14.
(ذهن من) می خواهد برای همیشه با تو باشد
و به پدر و مادر اهمیت نده
اوه عزیزم! حالا چنین شخصیتی بسازیم که لژ هم بماند
و تو را شوهر کند 15.
سپس آن پادشاه تمام داستان (خود) را نقل کرد