هر زنی که او را ببیند، نمی تواند حواس خود را حفظ کند.
او به او معتاد می شود
و همانطور که او سری رام را به یاد آورد، پسر شما را نیز به یاد خواهد آورد.(9)
دوهیرا
هر زنی که با پسر شما روبرو شود، ممکن است بسیار کوچک باشد،
مانند سری راغو رام، او را برای همیشه گرامی خواهد داشت.» (10)
چوپایی
وقتی ملکه این را شنید
هنگامی که رانی در این مورد فکر کرد، شاه را به خانه خود خواند.
دوش به دوش با او حالت می داد
او حالت های مختلفی را برای او فراهم کرد و نگذاشت دور شود. (11)
دوهیرا
سپس ناگهان راجا به آن مکان آمد.
با دلی رنجور او را از برج بالا برد.(12)
سپس شاه دو چوب بامبو هر کدام دویست گز جمع کرد
و از طریق بندهای بسیار بزرگ، بازوهای خود را با آنها بست.(l3)
یک قنت پنبه و پف خواست و دور خود پیچید.
وقتی باد تند آمد، خودش را هل داد (بر روی رودخانه) (I4)
چوپایی
همانطور که باد می وزد،
با وزش باد، او به آرامی دور شده بود.
هر دو پرچم برای شاه به اهتزاز درآمد
او را به کمک دو بامبو به نهر عمیق دمیدند.(15)
(آن) شخص به زور غغراها (قبرها) از رودخانه گذشت.
او با کمک پف ها روی آن شنا کرد و با استفاده از بامبوها از روی آن عبور کرد.
روون (به دلیل پیچیدن) هیچ بخیه ای نزد.
با توجه به پنبه ای که در اطرافش بود آسیبی ندید و توانست جان خود را نجات دهد.(16)
دوهیرا
وقتی رانی شنید که جانش را فراری داده است،
هیچ خبر دیگری در دنیا نبود که بتواند او را بیشتر دلجویی کند.(17)
چوپایی
جانهایی که شاه با پریدن نجات داده بود
شاه با پریدن در رودخانه خود را نجات داد و راجا نتوانست چیزی را تشخیص دهد.
سپس رانی در ذهنش حوصله به خرج داد
سپس رانی خیالش راحت شد و تشکر کرد که راز آشکار نشد.(180)(1)
هفتاد و دومین مَثَل گفتگوی کریتارهای فرخنده راجا و وزیر، تکمیل شده با دعای خیر. (72) (1274)
دوهیرا
در شهر باجواره شاهی به نام کوال زندگی می کرد.
شب و روز در خانه یک پاتان همه کارها را انجام می داد.(1)
چوپایی
زنی زیبا در خانه اش زندگی می کرد.
خانمی در خانه او زندگی می کرد که نامش پوهاپ واتی بود.
او با (یکی) بانکی (شخصی به نام) عشق ورزید.
او عاشق دوستی شد و شوهرش را نادیده گرفت.(2)
دوهیرا
یک بار کوال برای انجام کاری به خانه اش آمد،
و دید که آن زن و سردارش در آنجا نشسته اند.(3)
چوپایی