و شیوا را با خود برد، برگشت و در کوههای (افسانه ای) کایلاشا فرود آمد.(11)(1)
صد و چهل و یکمین حکایت گفتگوی کریتارهای فرخنده راجا و وزیر، تکمیل شده با دعای خیر.(14136)(2797)
دوهیرا
بنا سور رجا شهر بوشهر بود.
و فرمانروایان سایر ممالک، او را به عنوان قادر مطلق گرامی می داشتند و به او تعظیم می کردند.(1)
چوپایی
جوگ ماتی پاترانی او بود.
رانی اصلی او از الهیات یوگا پیروی کرد. او فوق العاده زیبا بود
کار و زیبایی او بسیار زیبا بود.
جوانی او بسیار مورد پسند همه قرار گرفت. خدایان، شیاطین، Jachh و Bhujang. (2)
دوهیرا
او دختری به نام اوخا به دنیا آورد.
که آرام بود و دارای جذابیت بود.(3)
آریل
او دارای ویژگی های دلپذیر بود.
شیاطین، خدایان، جاخ و بوجانگ همگی در برابر او احساس فروتنی می کردند.
اگر کسی او را با چشمان خود می دید،
او بدون هیچ گونه سود مالی (یک برده بدون مزد) به او فروخته شده است.
چشمان سیاه او مظهر چشمان آهو بود،
و با استفاده از مژه در آنها جذاب تر به نظر می رسیدند.
با دیدن تصویر (چهره) او، گل نیلوفر سرخ می شد و رعد و برق می زد.
گل نیلوفر آبی و درخشش صاعقه در برابر او فروتن به نظر می رسید.
آنها مانند اسب های زین دار هستند یا مانند کاتارها تزئین شده اند.
مثل شمشیر بریدند و مثل گل نرگس بودند.
گویی آگنی ("هار") پس از دیدن چشمان سرخ شب بیدار، تصویر خود را تحقیر می کند.
ای فرزند! انشالله هر دو خواهرت خیلی خوشبخت باشن 6.
دم های رنگارنگ با دیدن او دیوانه شده بودند.
آهو برای دیدنش در جنگل پرسه می زد.
زاهدان برای اینکه او را تسلیم نکردند به مجرد تبدیل شدند.
پرندگان همیشه به دنبال او بودند.(7)
فرم منحصر به فرد او که توسط ویدهاتا ایجاد شده است،
چهارده نفر در آن به تصویر کشیده شده اند.
اگر خدا یا شیطانی او را ملاقات کرد،
بیهوش شد و روی زمین افتاد. 8.
دوهیرا
سهاس باهو پدرش بود
و هزاران اسلحه و سلاح تحت فرمان او بود.(9)
او با نابودی بسیاری از قهرمانان، پادشاهان بسیاری را تحت سلطه خود درآورده بود.
او نسبت به کشیشان برهمن خیرخواه بود و گاوهای زیادی را صدقه داد.(10).
چوپایی
که (پادشاهان) (همه) خنده ها می پرداختند (یعنی قبول تسلیم).
راجاهای همه مناطق به او مالیات می دادند. او فدایی شیوا بود.
(او) روزی شیوا (پاسورات) را خشنود کرد
او از شیوا موهبتی خواست که بتواند در جنگی بزرگ برای او پیروز شود.(11)
شیوا تاک
دوهیرا
وقتی پرچم در خانه شما بر زمین می افتد،
«پس تصور میکنید که جنگی ترسناک در راه است» (12)
چوپایی
دخترش در خواب این خواب را دید.
دختر خوابیده او چنین خوابی دید که باعث شد احساس کند کوپید پایین آمده است.
با ترک او (کاما- پرودومان) با پسرش (آنرودا) ازدواج کرد.
و با نادیده گرفتن کوپید به پسر او که در دوارکا زندگی می کرد، دست یافت.(13)
دوهیرا
با خواب دیدن شیفتگی به معشوق، ناگهان از جایش بلند شد.
با رویای عشق عرق کرد و تمام اعضای بدنش درد گرفت.(14)
چوپایی
ابله بلند شد و شروع کرد به گفتن پریا پریا.
او با فریاد "عشق من، عشق من" به زمین افتاد و بیهوش شد.
سپس سخیها او را بلند کردند.
سپس دوستانش او را بلند کردند و رخا چی تار به تمام داستان (رویای) او گوش دادند.(15)
ساویه
(رخا چیتار خطاب به یکی از دوستان اوخا) او سرشار از عشق و رازی است که او نمی تواند آن را توصیف کند.
او تب عشق دارد و از زینتها متنفر است.
او به من گفت که بروم زیرا نمی تواند شرایط خود را توصیف کند.
یا به خاطر جدایی معشوق رنج می برد یا چیز دیگری. من نمی توانم بگویم که او زنده می شود یا می میرد.(16)
او مانند یک فرد مجذوب صحبت می کند.
به نظر می رسد که او سم خورده یا زیر اره ای در کانشی بالای سرش است.
فکر می کنم او خانه اش را ترک خواهد کرد و راهبه می شود.
بیا و معشوقت را ببین وگرنه اوخا کالا خواهد مرد و تو نیز گرفتار خواهی شد.» (17)
دوهیرا