و از آن روز به بعد هرگز با او محبت نکرد (38)
او بارها فکر کرد که با او لذت ببرد،
اما با همان اپیزودی که در ذهن داشت، نمیتوانست از نظر جنسی لذت ببرد.(39)
چوپایی
رانی در ذهنش این را فهمید.
رانی در ذهن خود بسیار شرمنده بود اما برای حفظ احترام خود
صحبت ها برای تبلیغ او ادامه یافت
هرگز راز را برای رجا فاش نکرد.(40)
دوهیرا
گوش کن دوست من، همه چیزهایی که می شکند را می توان اصلاح کرد،
اما ذهن و فکر شکسته قابل آشتی نیست.(41)
تنها مجازات محسوسی که شایسته یک خدمتکار یا یک زن است،
این نیست که آنها را بکشی بلکه آنها را ببخشی.(42)(1)
سی و سومین مَثَل گفتگوی فرخنده کریتار از راجا و وزیر، تکمیل شده با دعای خیر. (33) (660)
چوپایی
ای راجان! گوش کن، بگذار برایت داستانی تعریف کنم
گوش کن، حاکم من، من اکنون داستانی را نقل می کنم که دلت را آرام کند.
گوش کن، حاکم من، من اکنون داستانی را نقل می کنم که دلت را آرام کند.
من برای شما یک زن کریتار روایت می کنم که می تواند شما را آرام کند.(1)
جوگی (زندگی می کرد) در شهر سیرهیند.
در شهر سیرهند مرتاضی زندگی می کرد که در واقع از رابطه جنسی لذت می برد.
در شهر سیرهند مرتاضی زندگی می کرد که در واقع از رابطه جنسی لذت می برد.
او به یک خانه می آمد و در رابطه با آن خانم نوازش می کرد.(2)
(این) نام جوگی سوراگ ناث بود.
نام او جوگی سورگ نات و نام آن زن چاب معن ماتی بود.
نام او جوگی سورگ نات و نام آن زن چاب معن ماتی بود.
آنها هر روز از رابطه جنسی لذت می بردند، اما شوهرش این واقعیت را نمی دانست.(3)
دوهیرا
یک روز در حالی که زاهد هنوز در خانه بود، صاحب خانه اش برگشت.
آنگاه زنش با بدبازی او (شوهر) را چنین گمراه کرد (4)
چوپایی
(غلام را صدا زد و گفت ای بنده!) شمشیر خود را در دست بگیر و فرار کن
(از زاهد پرسید: شمشیری برهنه در دست می گیری، دوان دوان وارد خانه می شوی،
(از زاهد پرسید: شمشیری برهنه در دست می گیری، دوان دوان وارد خانه می شوی،
و به چالش بکش که او دزد شما را پنهان کرده بود. (5)
دوهیرا
"برای نجات او او را در جایی پنهان خواهم کرد تا بیاورم."
او را با مقداری کریتار بیرون آورد.» (6)
چوپایی
بدین ترتیب (برای بنده) با اجازه فرستاده شد
او طبق نقشه عمل کرد (شوهر را پنهان کرد) و خودش (با زاهد) عشق ورزید.
او طبق نقشه عمل کرد (شوهر را پنهان کرد) و خودش (با زاهد) عشق ورزید.
چون شوهرش از مخفیگاه بیرون آمد، زاهد را پنهان کرد و به او گفت: (7)
چون شوهرش از مخفیگاه بیرون آمد، زاهد را پنهان کرد و به او گفت: (7)
"اوه، عشق من، به طرز وحشتناکی، می خواهم برایت داستانی تعریف کنم.
یک جوگی خیلی عصبانی شد
زاهدی که از شدت خشم پرواز می کرد، شروع به ضرب و شتم شاگرد خود کرد (8)
جوگی را حذف کردم،
من زاهد را متقاعد کردم که او را نجات دهد و مرید را پنهان کردم.
پروردگارا! بذار بهت نشون بدم
اکنون بیا و من به تو نشان خواهم داد تا شک تو را از بین ببرم.(9)
دوهیرا
شما بسیار عاقلانه عمل کردید و قلب من را راضی کردید. (او گفت).
او افزود: «افراد نیکوکار هرگز اجازه نمیدهند که کسی تسلیم شود، وقتی که برای پناه گرفتن آمده است.» (10).
با گوش دادن به چنین صحبت هایی بسیار خوشحال شد،
و بدون درک واقعیت، همسر را بیشتر دوست بدارید.(11)(1)
سی و چهارمین مَثَل گفتگوی کریتارهای فرخنده راجا و وزیر، تکمیل شده با دعای خیر.(34)(671)
چوپایی
(من) می گویم شما یک شخصیت مرد دارید.
بدین ترتیب با روایت کریتارها، از راجا خواسته شد تا به داستان دیگری گوش دهد:
بدین ترتیب با روایت کریتارها، از راجا خواسته شد تا به داستان دیگری گوش دهد:
در کشوری در جنوب، راجا زندگی می کرد که بسیار خوش تیپ بود.(1)
آریل
برای لذت بردن از نگاه او، زن می آمد،
آنها با خیره شدن به زیبایی او برکت یافتند.
آنها همیشه در آرزوی او بودند،
و همواره او را شدیداً دوست داشتند.(2)
دوهیرا
دو زن با او زندگی می کردند،
و راجا به شدت با یکی عشق می ورزید.(3)
یکبار راجا هر دوی آنها را صدا زد،
و به بازی مخفی کاری پرداختند.(4)