با این کار من را برای همیشه به دست می آورید.
هیچ شخص دیگری نمی تواند راز (این) را پیدا کند.
سگ را نبینید و نیایید پارس کنید. 21.
وقتی ملکه چنین چیزی را شنید،
سپس با خنده این کلمات را با پرتام به اشتراک گذاشت.
(فرمود) در صورت ("بدن") عاشقانه بمالی.
و تمام لباس های مبدل یک زن را بساز. 22.
رانی خواستار عاشقانه شد
و آن را گرفت و تمام صورتش گذاشت.
وقتی تمام موهای (دهان) ریخت،
پس لباس زنانه به او دادند. 23.
وینا را روی شانه اش گذاشتند
و او را برای گوش دادن (موسیقی) در خانه نگه داشتند.
هنگامی که پادشاه به خانه او (ملکه) می آید،
بعد می نشست و تار می زد. 24.
وقتی پادشاه وینه (از او) شنید، باور کرد که او یک زن است
و آن مرد را زن در نظر بگیرید.
با دیدن شکل او (پادشاه) وسوسه شد
و خروج از خانه (او) دیوانه شد. 25.
سپس پادشاه رسولی را فراخواند
و با پول بسیار برای او فرستاد.
وقتی ملکه چنین چیزی را شنید،
پس خندید و به او گفت. 26.
باشد که این پادشاه شما را برکت دهد
و تمام محبت را به من بسپار
تو را با خود خواهد برد
و تمام غم های چیت را از بین خواهد برد. 27.
آنجا (وقتی) شاه سخی را می فرستاد
و او به سمت او راه می رفت.
(پس) دیدن او در خواب با ملکه
و به همین ترتیب به شاه گفت. 28.
(پادشاه فکر کرد که) ملکه راز مرا فهمیده است،
پس او (او) را ترک نمی کند.
(به همین دلیل) با او می خوابد
و من ادعایی ندارم 29.
وقتی پادشاه چنین شنید
بنابراین او می آید تا خود را آنجا ببیند.
(هنگامی که) دوست (خود) را در حال خواب با ملکه دید،
بنابراین او آنها را مسخره نمی کرد (و سرمایه گذاری او) ناموفق بود. 30.
پادشاه پیشانی (سر) خود را تکان داد و چنین گفت (در ذهن).
که رانی به راز من پی برده است.
پس باهاش خوابیدم
و من هیچ علاقه ای ندارم 31.
آن ملکه سپس این کار را کرد
و راز را برای تمام کنیزان توضیح داد
که اگر پادشاه آن را در جای دیگر خواب ببیند
آنگاه استغفار خواهد کرد. 32.
بنابراین من با آن