بیگم به او علاقه مند شد
به همین دلیل (او) بی خواب و گرسنه شد.
از آنجا که (او) پس از دیدن او به خانه رفته بود،
از آن زمان، آن زن هیچ چیز دیگری را دوست نداشت. 4.
با دانستن حقیقت، کنیز را صدا زد
(و او را به آنجا فرستاد) پس از گفتن تمام اسرار.
(و همچنین گفت) اگر پسر شاه را به من بدهی،
بنابراین، هر چه پول بخواهید، به آن خواهید رسید. 5.
سخی با سرعت باد رفت
و حتی لحظه ای نگذشت که نزد شاه آمد.
(او) بر پسر شاه سلام کرد
و آن زیبایی در خانه او (شاه) نشست. 6.
(پرسید) آیا نام خود را می شناسید؟
و شما را مقیم کدام کشور بدانم؟
ابتدا کل داستان خود را بگویید
و سپس زیبایی حکیم کوماری را افزایش دهید. 7.
( شروع کرد به گفتن ) ای سخی ! گوش کن، من در سرزمین مادری زندگی می کنم
و مردم مرا ضمره کتو صدا می کنند.
(من) برای تجارت به این کشور آمده ام
دیدن پادشاهان کشور. 8.
در ابتدا از چیزها خسته شده بود
و بعد نسبت به همه چیز طمع نشان داد.
او چگونه به آنجا رسید؟
جایی که کوماری راه (او) را تماشا می کرد. 9.
سونداری پولی را که گفته بود به خدمتکار داد
و آن دوست را در آغوش گرفت.
(او) انواع مشروب را سفارش داد
و هر دو روی یک تخت نوشیدند. 10.
شروع به نوشیدن انواع مختلف الکل کرد
و با هم شروع به خواندن آهنگ هایی با آهنگی خوش آهنگ کردند.
(آنها) شروع به انجام انواع مختلف ورزش های جنسی کردند.
(آنها) اصلاً ترس از شاه را نمی پذیرفتند. 11.
چبیله (شاه) از جوانان (کوماری) جدا نشد.
و روز و شب او را در آغوش می گرفت.
اگر روزی به شکار رفتی،
بنابراین او میتوانست او را نیز با یک امباری صعود کند. 12.
آنجا (نشسته) بازیهای جنسی می کردند
و اصلاً از پدر و مادر خود نمی ترسیدند.
یک روز پادشاه به شکار رفت
و کنیزان زیادی را با خود برد. 13.
اون بیگم هم رفت شکار
و او (عاشق) را نیز در همان آمبری برد.
یک سخی او را در حال بالا رفتن دید
و رفت و تمام راز را به پادشاه گفت. 14.
شاه پس از شنیدن آن را در دل خود نگه داشت
و به هیچ زن دیگری نگو
وقتی فیل پسر نزدیک شد
سپس پدر او را نزديك صدا كرد. 15.