چرا خوابی؟ بیدار شو ای احمق نادان!
شما باور دارید که زندگی شما در دنیا حقیقت دارد. ||1||مکث||
کسی که به شما زندگی داد، شما را نیز تغذیه خواهد کرد.
در هر قلب، او مغازه اش را اداره می کند.
در مورد خداوند تعمق کنید و از خودبینی و خود بزرگ بینی خود دست بردارید.
در دل خود، گاهی در نام خداوند، به نام خداوند فکر کنید. ||2||
زندگی شما گذشته است، اما مسیر خود را تنظیم نکرده اید.
غروب فرا رسیده است و به زودی از همه طرف تاریکی خواهد بود.
می گوید راوی داس، ای دیوانه نادان،
نمی دانی که این دنیا خانه مرگ است؟! ||3||2||
سوهی:
ممکن است عمارت ها، سالن ها و آشپزخانه های رفیع داشته باشید.
اما شما نمی توانید حتی برای یک لحظه پس از مرگ در آنها بمانید. ||1||
این بدن مانند خانه کاه است.
وقتی می سوزد با گرد و غبار مخلوط می شود. ||1||مکث||
حتی بستگان، خانواده و دوستان شروع به گفتن می کنند:
فورا جسدش را بیرون بیاورید! ||2||
و زن خانه اش که آنقدر به تن و دلش چسبیده بود،
فرار می کند و فریاد می زند: "شبح! ||3||
راوی داس می گوید، تمام دنیا غارت شده است،
اما من فرار کردم و نام خداوند یگانه را خواندم. ||4||3||
راگ سوهی، کلام شیخ فرید جی:
خدای یکتا خالق جهانی. به لطف استاد واقعی:
می سوزد و می سوزد، از درد می پیچد، دستانم را می پیچم.
من دیوانه شده ام و به دنبال پروردگار شوهرم هستم.
ای شوهر من، تو در ذهنت بر من خشمگین هستی.
تقصیر با من است، نه با پروردگار شوهرم. ||1||
ای مولای من، من برتری و قدر تو را نمی دانم.
من که جوانی را هدر دادم، اکنون پشیمان و پشیمان شدم. ||1||مکث||
ای پرنده سیاه چه صفاتی تو را سیاه کرده است؟
"من از جدایی از معشوق سوختم."
بدون همسرش، چگونه عروس روح می تواند آرامش پیدا کند؟
وقتی او رحم کرد، آنگاه خداوند ما را با خودش متحد می کند. ||2||
عروس روح تنها در گودال دنیا رنج می برد.
او نه همراهی دارد و نه دوستی.
خداوند در رحمت خود مرا با سعد سنگات، گروه مقدسین، متحد کرده است.
و وقتی دوباره نگاه می کنم، آنگاه خدا را به عنوان یاور خود می یابم. ||3||
راهی که باید در آن قدم بردارم بسیار دلگیر است.
تیزتر از شمشیر دو لبه و بسیار باریک است.
راه من همونجاست
ای شیخ فرید زودتر به آن راه فکر کن. ||4||1||
سوهی، لالیت:
شما نتوانستید زمانی که باید برای خود یک قایق بسازید.
وقتی اقیانوس در حال چرخیدن و سرازیر شدن است، عبور از آن بسیار دشوار است. ||1||
گلرنگ را با دست لمس نکنید. رنگش محو میشه عزیزم ||1||مکث||
اول اینکه خود عروس ضعیف است و بعد تحمل فرمان شوهرش سخت است.
شیر به سینه باز نمی گردد. دوباره جمع نمی شود ||2||
فرید می گوید ای یاران من هنگامی که پروردگار شوهرمان ندا می دهد
روح غمگین می رود و این بدن به خاک باز می گردد. ||3||2||