سوهی، کبیر جی، لالیت:
چشمانم خسته است و گوش هایم از شنیدن خسته شده اند. بدن زیبای من خسته شده است
با پیری به جلو رانده شده، تمام حواس من خسته شده است. فقط وابستگی من به مایا تمام نشده است. ||1||
ای مرد دیوانه، تو عقل معنوی و مراقبه به دست نیاوردی.
شما این زندگی انسانی را هدر دادید و از دست دادید. ||1||مکث||
ای فانی، تا زمانی که نفس حیات در بدن باقی است، خداوند را بندگی کن.
و حتی وقتی بدن شما بمیرد، عشق شما به خداوند نخواهد مرد. در پای خداوند ساکن خواهید شد. ||2||
وقتی کلام شاباد در اعماق وجود میماند، تشنگی و اشتیاق سیراب میشود.
وقتی انسان حکم فرمان پروردگار را می فهمد، با پروردگار شطرنج بازی می کند. با پرتاب تاس، او ذهن خود را تسخیر می کند. ||3||
آن موجودات حقیر که پروردگار زوال ناپذیر را می شناسند و در او تفکر می کنند، اصلاً نابود نمی شوند.
کبیر می گوید، آن موجودات فروتنی که می دانند چگونه این تاس ها را پرتاب کنند، هرگز بازی زندگی را از دست نمی دهند. ||4||4||
سوهی، لالیت، کبیر جی:
در یک قلعه بدن، پنج فرمانروا وجود دارد و هر پنج نفر خواهان پرداخت مالیات هستند.
من زمین کسی را زراعت نکرده ام، بنابراین پرداخت چنین پرداختی برای من دشوار است. ||1||
ای قوم خداوند، باجگیر مدام مرا شکنجه می دهد!
دستانم را بلند کردم، به استادم شکایت کردم و او مرا نجات داد. ||1||مکث||
نه مأمور مالیات و ده قاضی بیرون می روند. آنها به رعایای خود اجازه نمی دهند در صلح زندگی کنند.
آنها با یک نوار کامل اندازه گیری نمی کنند و مقادیر زیادی رشوه می گیرند. ||2||
خداوند یگانه در هفتاد و دو حجره بدن است و حساب مرا نوشته است.
سوابق قاضی عادل دارما جستجو شده است و من مطلقاً هیچ بدهکاری ندارم. ||3||
هیچ کس به مقدسین تهمت نزند، زیرا اولیاء و خداوند همانند یکدیگرند.
کبیر می گوید، من آن گورو را پیدا کردم که نامش درک روشن است. ||4||5||
Raag Soohee، The Word Of Sree Ravi Daas Jee:
خدای یکتا خالق جهانی. به لطف استاد واقعی:
عروس روح شاد قدر پروردگار شوهرش را می داند.
او با چشم پوشی از غرور، از آرامش و لذت لذت می برد.
جسم و روان خود را به او می سپارد و از او جدا نمی ماند.
او نه می بیند، نه می شنود، و نه با دیگری صحبت می کند. ||1||
چگونه کسی می تواند درد دیگری را بداند،
اگر دلسوزی و همدردی در درون نباشد؟ ||1||مکث||
عروس دور انداخته بدبخت است و هر دو دنیا را از دست می دهد.
او شوهرش را عبادت نمی کند.
پل روی آتش جهنم سخت و خائنانه است.
هیچ کس شما را در آنجا همراهی نخواهد کرد. شما باید به تنهایی بروید ||2||
با درد به درگاه تو آمده ام ای پروردگار مهربان.
من خیلی تشنه تو هستم، اما تو جوابم را نمی دهی.
راوی داس می گوید، خدایا پناهگاه تو را می جویم.
همانطور که مرا می شناسی، مرا نجات خواهی داد. ||3||1||
سوهی:
آن روز که می آید، آن روز می رود.
شما باید راهپیمایی کنید. هیچ چیز ثابت نمی ماند
همراهان ما می روند و ما هم باید برویم.
ما باید خیلی دور برویم مرگ بر سر ما موج می زند. ||1||