بنده حقیر تو غرق در آنها نیست. ||2||
بنده حقیر تو به ریسمان عشق تو گره خورده است.
راوی داس می گوید با فرار از آن چه سودی نصیبم می شود؟ ||3||4||
Aasaa:
خداوند، هار، هار، هار، هار، هار، هار، هارای.
با تعمق در خداوند، فروتنان به سوی رستگاری هدایت می شوند. ||1||مکث||
از طریق نام خداوند، کبیر مشهور و محترم شد.
حساب تجسم های گذشته او پاره شد. ||1||
به دلیل فداکاری نعم دایو، خداوند از شیری که او تقدیم کرد نوشید.
او مجبور نیست دوباره دردهای تناسخ را در جهان تحمل کند. ||2||
خدمتکار راوی داس با عشق خداوند آغشته شده است.
به لطف گورو، او مجبور نیست به جهنم برود. ||3||5||
عروسک خشت چگونه می رقصد؟
او نگاه می کند و گوش می دهد، می شنود و صحبت می کند و به اطراف می دود. ||1||مکث||
وقتی چیزی به دست می آورد، غرق در نفس می شود.
اما چون مالش از بین رفت، گریه و زاری می کند. ||1||
در فکر و گفتار و کردار به طعم های شیرین و تند دلبسته است.
وقتی می میرد، هیچ کس نمی داند کجا رفته است. ||2||
راوی داس میگوید، جهان فقط یک نمایشنامه دراماتیک است، ای خواهران سرنوشت.
من عشق به پروردگار، ستاره نمایش را در خود جای داده ام. ||3||6||
Aasaa، سخنان فداکار دانا جی:
خدای یکتا خالق جهانی. به لطف استاد واقعی:
من در تجسم های بی شماری سرگردان بودم، اما ذهن، بدن و ثروت هرگز ثابت نمی ماند.
ذهن که به سموم میل جنسی و طمع و طمع چسبیده و آلوده شده است، جواهر پروردگار را فراموش کرده است. ||1||مکث||
این میوه سمی برای ذهن دیوانه که تفاوت بین خوب و بد را نمی داند شیرین به نظر می رسد.
با روی گردانی از فضیلت، عشق به چیزهای دیگر بیشتر می شود و دوباره تار تولد و مرگ را می بافد. ||1||
او راه رسیدن به خداوند را که در دل او ساکن است، نمی داند. سوزاندن در دام، گرفتار طناب مرگ می شود.
با جمع آوری میوه های سمی، ذهن خود را از آنها پر می کند و خداوند متعال را از ذهن خود فراموش می کند. ||2||
گورو ثروت عقل معنوی را به او بخشیده است. با تمرین مراقبه، ذهن با او یکی می شود.
با پذیرفتن عبادت عبادی عاشقانه برای خداوند، صلح را شناختم. راضی و سیر، رهایی یافته ام. ||3||
کسی که از نور الهی پر شده باشد، خداوند خدای فریب ناپذیر را می شناسد.
دانا، پروردگار جهان را به عنوان ثروت خود به دست آورده است. ملاقات با مقدسین فروتن، او در خداوند ادغام می شود. ||4||1||
مهل پنجم:
ذهن ناام دایو جذب خدا شد، گوبیند، گوبیند، گوبیند.
چاپگر کالیکو به ارزش نیم صد میلیونی شد. ||1||مکث||
کبیر با رها کردن نخ بافی و کشش، عشق به پای نیلوفر آبی خداوند را در خود جای داد.
او که بافنده ای از خانواده ای پست بود، تبدیل به اقیانوسی از تعالی شد. ||1||
راوی دااس که هر روز گاوهای مرده را حمل می کرد، از دنیای مایا چشم پوشی کرد.
او در سعد سنگات، گروه مقدس، شهرت یافت و رؤیای مبارک دارشان خداوند را به دست آورد. ||2||
ساین، آرایشگر، دهکده ی دهکده، در تک تک خانه ها معروف شد.
خداوند متعال در قلب او ساکن شد و او در زمره عابدان به حساب آمد. ||3||