وقتی دیدم قایقم پوسیده است، بلافاصله پیاده شدم. ||67||
کبیر، گناهکار عبادت به پروردگار را دوست ندارد. او قدر عبادت را نمی داند.
مگس درخت صندل را رها می کند و به دنبال بوی گندیده می رود. ||68||
کبیر، طبیب مرده و مریض مرده است. تمام دنیا مرده است
فقط کبیر نمرده است. کسی نیست که برای او عزاداری کند. ||69||
کبیر، من در مورد خداوند تعمق نکرده ام. این عادت بدی است که من ایجاد کرده ام.
بدن یک گلدان چوبی است; نمی توان آن را دوباره روی آتش گذاشت. ||70||
کبیر، واقع شد که هر چه خواستم انجام دادم.
چرا باید از مرگ بترسم؟ من برای خودم دعوت به مرگ کرده ام. ||71||
کبیر، فانی ها نیشکر را به خاطر آب شیرین می مکند. آنها باید به همان اندازه برای فضیلت تلاش کنند.
کسی که فاقد فضیلت است - هیچ کس او را خوب نمی خواند. ||72||
کبیر، کوزه پر از آب است. امروز یا فردا می شکند.
کسانی که گورو خود را به یاد نمی آورند، در راه غارت خواهند شد. ||73||
کبیر، من سگ خداوند هستم. موتی نام من است.
یک زنجیر دور گردنم است. هر جا که کشیده شوم، می روم. ||74||
کبیر، چرا دانه های تسبیح خود را به دیگران نشان می دهید؟
تو در دل خود خداوند را یاد نمی کنی، پس این تسبیح چه فایده ای برای تو دارد؟ ||75||
کبیر، مار جدایی از خداوند در ذهن من ساکن است. به هیچ شعاری پاسخ نمی دهد.
کسی که از خداوند جدا شده است زندگی نمی کند. اگر زندگی کند، دیوانه می شود. ||76||
کبیر، سنگ فیلسوف و روغن چوب صندل همین کیفیت خوب را دارند.
هر چیزی که با آنها در تماس باشد بالا می رود. آهن به طلا تبدیل می شود و چوب معمولی معطر می شود. ||77||
کبیر، باشگاه مرگ وحشتناک است. نمی توان آن را تحمل کرد
من با آن مرد مقدس ملاقات کرده ام. مرا به لبه ردایش چسبانده است. ||78||
کبیر، طبیب می گوید که او به تنهایی خوب است و همه داروها در اختیار اوست.
اما این چیزها متعلق به خداوند است. هر وقت بخواهد آنها را می برد. ||79||
کبیر، طبل خود را بردار و ده روز آن را بکوب.
زندگی مثل این است که آدمها روی یک قایق روی رودخانه با هم ملاقات کنند. آنها دیگر ملاقات نخواهند کرد. ||80||
کبیر، اگر می توانستم هفت دریا را به مرکب تبدیل کنم و همه گیاهان را قلم خود کنم
و زمین کاغذ من، حتی در آن زمان نیز نتوانستم ستایش خداوند را بنویسم. ||81||
کبیر، پست من به عنوان بافنده چه می تواند با من کند؟ خداوند در قلب من ساکن است.
کبیر، خداوند مرا در آغوش خود در آغوش می گیرد. من تمام عقده هایم را رها کرده ام. ||82||
کبیر، آیا کسی خانه اش را به آتش می کشد؟
و پنج پسرش (پنج دزد) را بکشد تا عاشقانه به خداوند وابسته بماند؟ ||83||
کبیر، آیا کسی بدن خودش را می سوزاند؟
مردم کور هستند - نمی دانند، اگرچه کبیر همچنان بر سر آنها فریاد می زند. ||84||
کبیر، بیوه بر آتش تشییع جنازه سوار می شود و فریاد می زند: «ای برادر تشییع جنازه گوش کن.
همه مردم باید در پایان بروند. فقط من و تو هستیم." ||85||