و هر اشکی که از آنها بیرون میآید، میتواند صدها باغ خندان را سبز کند (به خاطر ایمان من).» (4) (5) برای مسافرانی که در راه خالق هستند، ذکر او در دلهایشان ضروری است. علاوه بر این، باید مراقبه نعم او را بر لبانشان داشته باشد (5) (1) در هر مکان، درخشندگی و تجلی مشیت را مشاهده می کنم، هنگامی که در جمع ارواح شریف غرق می شوم (که به من برکت تحقق می بخشد). (5) (2) چشمان (درون) ما واقعاً بدون ظرافت اکاالپوراخ باز نمی شود، زیرا ما حضور او را در کل بشریت درک می کنیم (5) (3) غبار پاهای آنها (تواضع) می تواند قلب ما را روشن کند. به شرطی که بتوانیم با آن ارواح شریفی که در این راه گام بر می دارند (5) (4) بهای صاحب (گویا) این سؤال را مطرح می کند: «آن شخص کیست).
آرزوهای درونی او پس از غلبه بر نفس خود برآورده نشده است؟» (5) (5) اگر ذهن و قلب ما عاقل بود، پس معشوق در آغوش آنهاست و اگر چشمان ما قادر به قدردانی از همه چیزهای آنها بود. پس بنگر که اجمالاً و نگاههای اجمالی (از معشوق) در سراسر جهان است در سراسر سینا، و شعله های پرشور اوست (6) (2) اگر سر بر بدن داری، باید به سوی او بروی و آن را بر روی پاهایش بگذاری تو را که بسیار ارزش قائل هستی، فدای او کن (6) (3) اگر دستی داری، گوشه ردای او را بگیر و محکم بگیر. پس با سرعت به سوی او حرکت کن (6) (4) اگر گوشهایی داریم که شنوایی کامل دارند، آنها نباید چیزی جز نعم اکالپورخ بشنوند. (6) (5) برهمن عابد بت خود و مسلمان حرم اوست. من هر جا شیفته ی «عبودیت» می یابم، شیفته می شوم.» (6) (6)
مانند منصور با تکبر در راه فداکاری قدم نگذارید.
وگرنه راهی است که در همان قدم اول صلیب است.(6) (7)
گویا میگوید: «اگر خلق و خوی تو شبیه من است که با الماس نرم میشوی، حتی در آن صورت، باید با کمال میل تمام داراییهایت را فدای معشوقت کنی». (6) (8)
گویا، گدا و دلقک خیابان شما، مطلقاً تمایلی به پادشاهی امپراتوری ندارد،
او میل به یک قلمرو دارد، اما نه تنها به خاطر قدرت کج شده سلطنتی (که خود را به ارمغان می آورد). (7) (1)
هر کس بر قلمرو «ذهن» پیروز شده باشد، پادشاهی مقتدر محسوب می شود.
و هر کس تو را کشف کند، رقیبی برای سربازی ندارد. (7) (2)
(خطاب به داسام گورو) یک گدای مستقر در خیابان شما امپراتور هر دو جهان است،