غزلیں بھائی نند لال جی

صفحه - 33


ਗੁਲਿ ਹੋਲੀ ਬਬਾਗ਼ਿ ਦਹਿਰ ਬੂ ਕਰਦ ।
gul holee babaag dahir boo karad |

این عروسک‌های خاکی، انسان‌ها، فقط به خاطر او مقدس شده‌اند، زیرا تصویر او در همه آنها وجود دارد.

ਲਬਿ ਚੂੰ ਗੁੰਚਾ ਰਾ ਫ਼ਰਖੰਦਾ ਖ਼ੂ ਕਰਦ ।੩੩।੧।
lab choon gunchaa raa farakhandaa khoo karad |33|1|

و پروردگار حافظ را درك كردم و در ياد او غرق شدم. (57) (3)

ਗੁਲਾਬੋ ਅੰਬਰੋ ਮਸ਼ਕੋ ਅਬੇਰੀ ।
gulaabo anbaro mashako aberee |

من سرم را به پای نیلوفر آبی استاد بزرگ پادشاهم گذاشته ام،

ਚੂ ਬਾਰਾਨਿ ਬਾਰਿਸ਼ਿ ਅਜ਼ ਸੂ ਬਸੂ ਕਰਦ ।੩੩।੨।
choo baaraan baarish az soo basoo karad |33|2|

و از هر دو دنیا، این و آخرت، شستم.» (57) (4) جز جلال او در چشم همه چیز دیگری نیست، به همین دلیل است که من همیشه به دنبال معاشرت با افراد مقدس بوده ام. (57) (5) گویا می گوید: من ذره ای از خاک زیر پای او شدم.

ਜ਼ਹੇ ਪਿਚਕਾਰੀਏ ਪੁਰ ਜ਼ਾਅਫ਼ਰਾਨੀ ।
zahe pichakaaree pur zaafaraanee |

چون به ریسمان ردای او دست یافتم، خود را تسلیم کردم و سپر او را طلبیدم و به دست آوردم.» (57) (6) گویا می پرسد: «گویا کیست؟ مراقبه کننده نعم کالپوراخ،

ਕਿ ਹਰ ਬੇਰੰਗ ਰਾ ਖ਼ੁਸ਼ਰੰਗੋ ਬੂ ਕਰਦ ।੩੩।੩।
ki har berang raa khusharango boo karad |33|3|

به همین دلیل است که او در دنیا مانند خورشید می درخشد.» (57) (7) گویا می گوید: «من مردی عاشق و عابد هستم. من خدا را نمی شناسم؛

ਗੁਲਾਲਿ ਅਫ਼ਸ਼ਾਨੀਇ ਦਸਤਿ ਮੁਬਾਰਿਕ ।
gulaal afashaanee dasat mubaarik |

من سوء استفاده های آشکار و مبتذل را نمی شناسم و نعمت ها را درک نمی کنم.» (58) (1) گویا می گوید: «من دیوانه وار عاشق معشوقم هستم که او نیز اسیر من است.

ਜ਼ਮੀਨੋ ਆਸਮਾਂ ਰਾ ਸੁਰਖ਼ੁਰੂ ਕਰਦ ।੩੩।੪।
zameeno aasamaan raa surakhuroo karad |33|4|

من هیچ اعتباری به پادشاه نمی‌دهم و گدا را نمی‌شناسم.» (58) (2) گویا می‌گوید: «حقیقت این است که در حقیقت، پس از طلب و تقبیح، هیچ‌کس جز تو در همه جا نیست.

ਦੋ ਆਲਮ ਗਸ਼ਤ ਰੰਗੀਣ ਅਜ਼ ਤੁਫ਼ੈਲਸ਼ ।
do aalam gashat rangeen az tufailash |

بنابراین من هیچ حائلی بین من و تو نمی شناسم.» (58) (3) در مسیر خودباختگی عشق چنان شیفته می شود که سر تبدیل به پا و پا به سر در یگانگی می شود؛ این کلیشه اغلب است. با این حال، ما تفاوت بین نقش های سر و پا را از هم تشخیص نمی دهیم (58) (4) ما نیز مانند گویا از آغاز زمان، کاملاً غافل بوده ایم. روش مدیتیشن یا ساختگی (58) (5) هرگاه چشمانمان را باز کنیم تا به سمت استاد معشوق خود بنگریم، آنگاه چشمان مروارید مانند رودخانه شروع به سرازیر شدن می کنند (1) گویا می گوید: به هر کجا که نگاه کرده ام فقط صورت معشوقم را می بینم

ਚੂ ਸ਼ਾਹਮ ਜਾਮਾ ਰੰਗੀਨ ਦਰ ਗੁਲੂ ਕਰਦ ।੩੩।੫।
choo shaaham jaamaa rangeen dar guloo karad |33|5|

کی به غریبه ای غیر از خود آکاالپوراخ نگاه کردم؟» (59) (2) ای قدیس مراقبه! لطفاً مرا از نگاه کردن به اشیاء زیبا منع نکن؛ زیرا من جرات نگاه کردن به دیگری را ندارم. از دوست واقعی و دوست داشتنی من (59) (3) گویا می گوید: "من هرگز محرک دیگری به جز گفتار در مورد چهره دوست داشتنی تو نخورده ام.

ਕਸੇ ਕੂ ਦੀਦ ਦੀਦਾਰਿ ਮੁਕੱਦਸ ।
kase koo deed deedaar mukadas |

در حالی که در راه عشق و محبت قدم نهاده‌ام، همین بس است و این را پیگیرانه می‌گویم.» (59) (4) گویا می‌گوید: «از نگاه‌های مست کننده معشوق مستم.

ਮੁਰਾਦਿ ਉਮਰ ਰਾ ਹਾਸਿਲ ਨਿਕੋ ਦਰਦ ।੩੩।੬।
muraad umar raa haasil niko darad |33|6|

پس چرا باید مشتاق یک جرعه مشروب الکلی اسرارآمیز باشم؟» (59) (5) هیچ چیز در چشمان من نفوذ نمی کند جز پادشاهی که خودم انتخاب کرده ام؛ قامت بلند و خوش اندام خدادادی او برای من زیبا شده است. چشم (60) (1) گویا می گوید: "او، گورو، اجساد مرده را با لبخند خود زنده می کند.

ਸ਼ਵਦ ਕੁਰਬਾਨ ਖ਼ਾਕਿ ਰਾਹਿ ਸੰਗਤ ।
shavad kurabaan khaak raeh sangat |

هنگامی که از دهان غنچه‌مانند لب بسته شکوفه‌اش، عباراتی اکسیر می‌بارد." (60) (2) چشمان من منبع چشمه‌ای ابدی شده است در آرزوی نگاه کردن به نگاه تو؛ بیا عزیزم! رنج رقت انگیز زندگی غم انگیز من حاضر است خود را فدای تو کند (60) (3) اگر تو، گوروی من، هرگز به اعماق قلب من توجه کنی، هیچ چیز دیگری را در آنجا نخواهی یافت جز تو در تک تک اعضای بدنم و تک تک قطره های خونم (60) (4) گایا می گوید: «من فقط یک مشت خاک هستم، اما باطن من روشن است و از درخشش نور ابدی اشباع شده است. از پرتوهای او،

ਦਿਲਿ ਗੋਯਾ ਹਮੀਣ ਰਾ ਆਰਜ਼ੂ ਕਰਦ ।੩੩।੭।
dil goyaa hameen raa aarazoo karad |33|7|

بنابراین، ذهن هوشیار و عاقل من همیشه آن پیام را تکرار می کند.» (60) (5) گویا می گوید: «اگر وفادار شوید، هیچ کس به شما خیانت نمی کند.