یک اوانکار، انرژی اولیه، از طریق فیض واعظ الهی تحقق یافت
گورمخ پس از تولد در این دنیا، بی گناه و جاهل می شود و از ترس پروردگار خود را مجرای می کند.
پذیرش تعلیم گورو تبدیل به سیک گورو می شود و خود را در عبادت محبت آمیز حفظ می کند، و زندگی پاک و هوشمندانه ای را پیش می برد.
پس از گوش دادن و درک آن، e آموزه های گورو را می پذیرد و حتی کسب افتخارات همچنان فروتن است.
مطابق آموزههای گورو، سیکها را میپرستد و پاهایشان را لمس میکند و با پیروی از راه فضیلتشان، محبوب همه میشود.
آموزش گورو هرگز توسط سیک فراموش نمی شود و او با آموختن نحوه تلقی کردن خود به عنوان مهمان گذرا، زندگی خود را (عمداً) در اینجا می گذراند.
سیک گورو شیرین صحبت می کند و فروتنی را به عنوان روش مناسب زندگی می پذیرد.
گورومحور گورومحور با کار سخت امرار معاش می کند و مایحتاج خود را با سایر سیک های کشور به اشتراک می گذارد.
رؤیای یک گورموک در میل او به نگاه اجمالی خداوند نشسته می ماند و به واسطه درک هوشیارانه او از سباد، خرد به دست می آورد.
او با استواری در مراقبه در نعنا، صدقه و وضو، هماهنگی را در ذهن، گفتار و کردار خود حفظ می کند.
سیک گورو کمتر صحبت می کند، کمتر می خوابد و کم غذا می خورد.
از انكار جسم و مال ديگري (زن) و از شنيدن تهمت ديگران پرهيز مي كند.
او حضور گورو را در صباد (کلمه) و جماعت مقدس به طور یکسان می پذیرد.
او با یکدلی، پروردگار یکتا را می پرستد و بدون احساس دوگانگی، از اراده پروردگار خوشحال می شود.
گورمخ علیرغم تمام قدرت هایش خود را فروتن و فروتن می داند.
کسی که ابهت گورمخ ها را نمی بیند با چشم نابیناست.
کسی که تصور گورمخ را نمی فهمد با وجود گوشش ناشنوا است.
او که سرودهای گورمخ را نمی خواند لال است اگرچه زبان دارد.
عاری از عطر پای نیلوفر آبی گورو، قرار است با وجود بینی دوست داشتنی اش، با بینی بریده شده (صورت گستاخ) باشد.
کسى که از حس خدمت گورمخ تهى باشد، ناله زارى است، با وجود دستان سالم، و همچنان گريه مى کند.
کسی که در قلبش خرد گورو پایدار نیست، احمقی است که هیچ سرپناهی پیدا نمی کند.
احمق همدمی ندارد.
جغد درک متفکرانه ای ندارد و ترک زیستگاه در مکان های متروک زندگی می کند.
به بادبادک نمی توان متون آموزش داد و خوردن موش ها در تمام روز به پرواز ادامه می دهد.
بامبوی خودخواه حتی در باغ چوب صندل هم معطر نمی شود.
از آنجایی که صدف حلزونی با وجود زندگی در دریا خالی می ماند، شخصی که از خرد گورو (گورماتی) بی بهره است، بدن خود را خراب می کند.
درخت پنبه ابریشم آنقدر میوه نمی دهد که بی رنگ به عظمت خود ببالد.
فقط احمق ها بر سر چیزهای بی اهمیت دعوا می کنند.
آرایشگری که آینه ای را به یک نابینا نشان می دهد هرگز پاداشی دریافت نمی کند.
آواز خواندن در برابر ناشنوا بیهوده است و بخیل نیز عبایی را به عنوان هدیه به منکر خود نمی دهد.
اگر در هر موضوعی با لال مشورت شود، موضوع بدتر می شود و نمی تواند پاسخ دهد.
اگر فردی فاقد حس بویایی به باغی برود، نمی تواند باغبان را برای جایزه توصیه کند.
چگونه زنی که با یک معلول ازدواج کرده می تواند او را در آغوش بگیرد.
در جایی که دیگران راه رفتن منصفانه ای دارند، لنگ هر قدر که وانمود کند، قطعاً لنگ می زند.
بنابراین، احمق هرگز پنهان نمی ماند و قطعاً خود را آشکار می کند.
حتی پس از صد سال ماندن در آب، سنگ به هیچ وجه خیس نمی شود.
ممکن است چهار ماه مداوم باران ببارد، اما سنگی در مزرعه جوانه نزند.
صندل سنگ زنی، هرگز مانند صندل از بین نمی رود.
سنگهای آسیاب همیشه مواد را آسیاب میکنند، اما هرگز از مزه و فضیلت چیزهای آسیاب شده خبر ندارند.
سنگ تراش هزاران بار به اطراف حرکت می کند اما هرگز احساس گرسنگی و تشنگی نمی کند.
رابطه بین سنگ و پارچ به گونه ای است که پارچ باید از بین برود چه سنگ به پارچ برخورد کند و چه برعکس.
احمق فرق بین شهرت و بدنامی را نمی فهمد.
سنگ معمولی ممکن است با سنگ فلسفی در تماس باشد اما به طلا تبدیل نمی شود.
الماس و یاقوت از سنگها استخراج میشود، اما نمیتوان آنها را بهعنوان گردنبند به رشتهای درآورد.
جواهرات با وزن سنجیده می شوند اما وزن دومی نمی تواند از نظر ارزش با جواهرات برابر باشد.
هشت فلز (آلیاژ) در میان سنگها باقی میمانند اما تنها با لمس سنگ فلسفی به طلا تبدیل میشوند.
سنگ کریستال در رنگ های زیادی می درخشد اما همچنان یک سنگ صرف باقی می ماند.
سنگ نه عطر دارد و نه مزه. سخت دل به سادگی خود را نابود می کند.
احمق همچنان از حماقت خود ناله می کند.
مار با داشتن جواهر در سر و عدم آگاهی از آن، پر از سم می ماند.
معلوم است که مشک در بدن آهو باقی میماند، اما در بوتهها آن را دیوانهوار میبوید.
مروارید در صدف ساکن است اما صدف راز را نمی داند.
کنه گیر کرده با پستانک گاو، شیر آن را نمی گیرد، بلکه فقط خون را می مکد.
جرثقیل با زندگی در آب هرگز شنا را یاد نمی گیرد و سنگ با وجود وضو گرفتن در مراکز مختلف زیارتی نمی تواند شنا کند و عبور کند.
به همین دلیل است که گدایی در جمع افراد عاقل بهتر از حکومت کردن بر یک پادشاهی همراه با هوتس است.
زیرا آن که خود جعلی است، پاک را هم خراب می کند.
سگ فقط گاز می گیرد و می لیسد اما اگر دیوانه شود ذهن آدم از آن می ترسد.
زغال سرد یا داغ دست را سیاه می کند یا می سوزاند.
خال صید شده توسط مار آن را کور یا جذامی می کند.
تومور در بدن هنگام عمل باعث درد می شود و اگر دست نخورده بماند مایه خجالت است.
یک پسر شرور را نه می توان انکار کرد و نه می توان او را در خانواده تطبیق داد.
بنابراین، احمق را نباید دوست داشت و در عین حال که باید از دشمنی با او پرهیز کرد، نسبت به او بیاعتنا بود.
در غیر این صورت، در هر دو راه، رنج به وجود می آید.
فیل چون بدنش را میشوید و از آب بیرون میآید، روی آن گل میاندازد.
همانطور که شتر از گندم دوری میکند، ذرت کمی به نام جاوا را میخورد.
پارچه کمر مرد دیوانه را گاه به کمر و گاه بر سر می پوشاند.
دست یک معلول گاهی هنگام خمیازه به باسنش می رود و همان گاهی به دهانش.
انبر آهنگر را گاهی در آتش و لحظهی بعد در آب میگذارند.
بد ذات مگس است، بوی بد را به عطر ترجیح می دهد.
به همین ترتیب، احمق چیزی به دست نمی آورد.
احمق خود را به دام می اندازد و دروغگو است
طوطی میله را رها نمی کند و گرفتار آن می شود گریه و زاری می کند.
میمون هم مشت ذرت (در پارچ) را رها نمی کند و از در به در از رقص و دندان قروچه رنج می برد.
الاغ هم وقتی کتک می زند، لگد می زند و با صدای بلند می کوبد اما لجبازی اش را نمی ریزد.
سگ لیسیدن آسیاب آرد را رها نمی کند و دمش هر چند کشیده باشد، هرگز صاف نمی گردد.
احمق ها احمقانه به خود می بالند و در حالی که مار رفته است، مسیر را می زنند.
حتی زمانی که عمامه از سرشان برداشته می شود، خود را برتر از وثیقه خود می دانند.
احمق نابینا اگر کور خوانده شود (از نظر فکری) تا آخر می جنگد و اگر چشم (عاقل) خوانده شود احساس تملق می کند.
ساده لوح خطاب کردن او به او احساس خوبی می دهد اما با کسی که به او می گوید فرد احمقی است صحبت نمی کند.
وقتی به او می گویند حامل بار (همه) لبخند می زند، اما وقتی به او می گویند که او فقط یک گاو است، عصبانی می شود.
کلاغ مهارتهای زیادی میداند، اما با صدای بلند میخواند و مدفوع میخورد.
احمق به آداب و رسوم بد به عنوان رفتار نیک یاد می کند و مدفوع سفت شده گربه را معطر می نامد.
همان طور که شغال نمی تواند به انگور روی درخت برسد و بخورد روی آن تف می اندازد، در مورد احمق نیز چنین است.
احمق مانند گوسفند پیرو کوری است و گستاخی او رابطه او را با همه خراب می کند.
بدترین ممکن در میان درختان، درخت کرچک است که به طور نامحسوس خود را مورد توجه قرار می دهد.
پید جیو، یک پرنده بسیار کوچک در میان پرندگان، از شاخه ای به شاخه دیگر می پرد و احساس می کند که بسیار متورم شده است.
گوسفند نیز در دوران جوانی کوتاه خود با صدای بلند (با غرور) نفخ می کند.
مقعد همچنین از اینکه یکی از اندام هایی مانند چشم، گوش، بینی و دهان نامیده می شود احساس غرور می کند.
شوهر حتی زمانی که همسرش را از خانه بیرون می کند، کتک خود را به در می آویزد (برای نشان دادن مردانگی خود).
به همین ترتیب در بین انسانها، احمق فاقد همه فضایل، به خود افتخار می کند و پیگیرانه سعی می کند مورد توجه قرار گیرد.
او در یک مجلس فقط خود (و نه خرد دیگران) را می بیند.
احمق است کسی که نه موضوع را می فهمد و نه خوب صحبت می کند.
از او چیز دیگری می پرسند و او کلاً در مورد چیز دیگری پاسخ می دهد.
بد نصیحت می کند، آن را اشتباه تعبیر می کند و معنای مخالف را از ذهن خود بیرون می آورد.
او یک احمق بزرگ است که نمی فهمد و بی هوش بودن همیشه متعجب و گیج می شود.
او هیچ گاه خرد صمغ را در دل نمی نهد و به دلیل عقل پلید دوست خود را دشمن می شمارد.
حکمت نزدیک نشدن به مار و آتش را در غیر این صورت می گیرد و فضیلت را به زور تبدیل به رذیلت می کند.
او مانند نوزادی رفتار می کند که مادرش را نمی شناسد و به گریه و عصبانیت ادامه می دهد.
کسى که راه را رها کند، به دنبال ضایعاتى برود و رهبر خود را گمراه بداند، احمق است.
او که در قایق نشسته است، به شدت به داخل جریان می پرد.
در میان بزرگواران نشسته بود، به دلیل بد گفتاری خود آشکار شد.
عاقل را احمق می داند و رفتار خود را به عنوان یک رفتار زیرکانه پنهان می کند.
مانند خفاش و کرم درخشنده او روز را شب توصیف می کند.
حکمت آدامس هرگز در دل آدم نادان نمی ماند.
پزشكی برای درمان شتر ماده كه از خربزه در گلویش گیر كرده بود، خربزه را در گلویش له كرد و با هاون و هاون خود به گردنش زد.
خادمش (که نظاره گر بود) فکر کرد که در این هنر مسلط شده و پیرزنی بیمار را به همین ترتیب کشت و باعث ناله عمومی زنان شد.
مردم پزشک متظاهر را گرفتند و به حضور پادشاه رساندند که دستور ضرب و شتم کامل به او داد و او به هوش آمد.
وقتی از او سؤال شد، او به تمام شرایط اعتراف کرد و بدین ترتیب خیانت او آشکار شد.
خردمندان او را بیرون انداختند زیرا یک تکه شیشه نمی تواند با جواهرات رتبه بندی کند.
یک احمق عقل ندارد، همانطور که یک بامبو هرگز نمی تواند با نیشکر برابری کند.
او در واقع حیوانی است که به شکل انسان متولد شده است.
پسر یک بانکدار به مهادف خدمت کرد و یک موهبت (دستیابی به ثروت) گرفت.
ثروت در کسوت صدوهای سنت گرامانی به خانه او آمد.
وقتی آنها را کتک زدند، انبوهی از پول در خانه او ظاهر شد.
آرایشگری که در خانه کار می کرد نیز این صحنه را دید و ناآرام شد و خوابش را از دست داد.
با استفاده از فرصت، همه سادوها را کشت و موضوع قربانیان بی گناه به دادگاه رسید.
از موهایش چنگ انداخته بود. حالا با چه قدرتی خواهد داد که از آن چنگال نجات یابد.
نادان بذر را خارج از فصل می کارد (و زیان می بیند).
بحثی بین گانگو، مرد نفتی و یک پاندیت توسط یکی و همه شاهد بود.
نشان دادن یک انگشت به گنگ/ پاندیت نشان داد که خداوند یکی است. اما گانگو فکر کرد که میخواهد یک چشم او (گنگ) را بیرون بیاورد و از این رو دو انگشت خود را نشان داد که نشان میدهد هر دو چشم او (پندیت) را بیرون خواهد آورد.
اما پاندیت فکر کرد که گانگو به دو بعد پروردگار اشاره می کند - نیرگون (فراتر از همه فضایل) و ساگون (با همه فضایل).
پاندیت اکنون پنج انگشت خود را بلند کرد تا نشان دهد که دو شکل او ناشی از این پنج عنصر است، اما با توجه به اینکه پاندیت نشان می دهد که با پنج انگشت او صورت گانگو را خواهد خراشید،
گروهک ها مشت او را تکان دادند و نشان دادند که با ضربه مشت او را خواهد کشت. اکنون پاندیت احساس میکرد که دارد به او میفهمد که وحدت پنج عنصر علت خلقت است.
پاندیت به اشتباه شکست خود را پذیرفت و به پای حریف افتاد و محل را ترک کرد. در واقع احمق قصد داشت که چشمانش را بیرون بیاورد و با مشت محکم حمله کند، اما این موضوع توسط پاندیت متفاوت تفسیر شد.
بنابراین به دلیل تفکر خاص او حتی پاندیت نیز احمق شناخته شد.
شخصی که در چاه غسل کرد، عمامه خود را فراموش کرد و با سر برهنه به خانه بازگشت.
زنان احمق با دیدن رفتار ناشایست او (از سر برهنه بودن) شروع به گریه و زاری کردند (با دیدن ارباب خانه بدون عمامه مرگ یکی از اعضای خانواده را حدس زدند).
با دیدن زنان گریان، دیگران نیز شروع به عزاداری کردند. مردم دور هم جمع شدند و در صف نشسته شروع به تسلیت به خانواده کردند.
اكنون زن سلمانی كه در مواقعی عزاداری میكرد میپرسید كه چه كسی باید گریه كند و چه كسی را باید رهبری كند، یعنی نام مرده چیست؟
عروس خانواده برای گرفتن پاسخ این سوال به پدرشوهر اشاره کرد (چون او سر برهنه پیدا شد).
سپس این واقعیت توسط او فاش شد که او فقط فراموش کرده عمامه بپوشد).
در مجمع احمقان چنین نق زدن صورت می گیرد (زیرا کلاغ ها نیز که به یک صدا گوش می دهند، به طور مشترک شروع به ناهیدن می کنند).
حتی اگر در مورد سایه و آفتاب گفته شود، احمق آن را درک نمی کند.
با چشمانش نمی تواند بین برنج و برنز یا طلا و نقره تمایز قائل شود.
نمی تواند تفاوت ذائقه دیگ قیمه و ظرف روغن را بداند.
روز و شب از شعور تهی است و نور و ظلمت نزد او یکی است.
بوی مشک و بوی سیر یا دوخت مخمل و پوست برای او یکی است.
او دوست و دشمن را شناسایی نمی کند و نسبت به رنگ بد یا خوب (زندگی) کاملاً بی توجه می ماند.
سکوت در جمع احمق بهترین است.